
خرگوش، شاه پیلان
اصلی
فیل ها
فرعی
جدول شماره2 :
طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
شاه پیلان
پویا
خرگوش
ایستا
کشمکش های حکایت:
کشمکش فیزیکی:
هشدار خرگوش به شاه فیل ها
کشمکش ذهنی:
فکر کردن شاه فیل ها به اینکه اگر خرطوم در چشمه بزند، ماه آشفته خواهد شد.
تحلیل:
در باب هشتم كليله و دمنه زير عنوان »ملك پيلان و خرگوش» حكايتي آمده است كه به اختصار در زیر می آید: «در ولايتي از ولايات پيلان، امساك باران ها اتفاق افتاد؛ چنان كه چشمهها تمام خشك ايستاد و پيلان از رنج تشنگي پيش ملك خويش بناليدند. ملك مثال داد تا به طلب آب به هر جانب برفتند. آخر چشمهاي يافتند كه آن را قمر خواندندي و زَهِ قوي و آب بي پايان داشت. ملك پيلان با جملگي حَشَم و اتباع به آب خوردن به سوي آن چشمه رفت، و آن زمين خرگوشان بود و لابدّ خرگوش را از آسيب پيل زحمتي باشد. در جمله بسيار از ايشان ماليده و كوفته گشتند. و ديگر روز جمله پيش ملك خويش رفتند… ملك گفت: هر كه در ميان شما كياستي دارد، بايد كه حاضر شود تا مشاورتي فرماييم. يكي از دُهات ايشان، پيروز نام پيش رفت. و گفت: اگر بيند ملك مرا به رسالت فرستد. ملك گفت: به مباركي ببايد رفت… پس پيروز بدان وقت كه ماه نور چهرة خويش بر آفاِق عالم گسترده بود. روان گشت. چون به جايگاه پيلان رسيد. ملك پيلان را آواز داد از بلندي و گفت: من فرستادة ماهم. پيل پرسيد كه رسالت چيست؟ گفت: ماه ميگويد: تو بدان چه بر ديگر چهار پايان خود را راجح ميشناسي، در غرور عظيم افتادهاي و كار بدانجا رسيد كه قصد چشمهاي كردي كه به نام من معروف است و لشكر را بدان موضع بردي و آب آن تيره گردانيد. بدين رسالت تو را تنبيه واجب داشتم. اگر به خويشتن نزديك نشستي و از اين اقدام اعراض نمود، فَبها و نِعمَت، و الّا بيايم و چشمهات بركنم و هر چه زارترت بكشم و اگر در اين پيغام به شك ميباشي، اين ساعت بيا كه من در چشمه حاضرم. ملك پيلان سوي چشمه رفت و روشنايي ماه در آب بديد. مرو را گفت: قدري آب به خرطوم بگير. چون آسيب خرطوم به آب رسيد، حركتي در آب پيدا آمد و پيل را چنان نمود كه ماه همي بجنبد، بترسيد و پيروز را گفت: مگر ملك بدانچه من خرطوم در آب كردم از جاي بشد؟ گفت: آري. زودتر خدمت كن! فرمانبرداري نمود و ازو فرا پذيرفت كه بيش آنجا نيايد و پيلان را نگذارد»(نصرالله منشی، 1367: 205-202).
همين حكايت را مولانا در دفتر سوم مثنوی آورده و به كمك آن، ماجراي جدال كافران قوم سبا را با پيامبران بيان كرده است. يكي از مجادلات بي باوران اين است كه مي بايد ميان فرستاده و فرستنده تجانس وجود داشته باشد، بنابراين آفريدة خاك نميتواند فرستادة خالق افلاك باشد.
مولانا در این حکایت می خواهد بگوید مَثَل آوردن تنها زیبنده ی کسی است که از ظاهر اشـیا به باطن آن ها واقف باشد. از این رو منکران انبیاء و اولیاء صداقت آن ندارند که امثال را دستاویز اغراض سخیف خود کنند.
3-5-4- قصه آن حکیم که دید طاوسی را که پر زیبای خود را می کند …
شاکله:
این حکایت در دفتر پنجم مثنوی آمده و شامل 21 بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد.
پیرنگ:
طاوسی در دشت پرهای خود را می کند و دور میریخت. دانشمندی از آنجا میگذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را میکنی؟ چگونه دلت میآید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟ پرهای تو از بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن میگذارند. یا با آن باد بزن درست میکنند. چرا ناشکری میکنی؟
طاوس مدتی گریه کرد و سپس به آن دانشمند گفت: تو فریب رنگ و بوی ظاهر را میخوری. آیا نمیبینی که به خاطر همین بال و پر زیبا، چه رنجی میبرم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من میرسد. شکارچیان بی رحم برای من همه جا دام میگذارند. من نمیتوانم با آنها جنگ کنم پس بهتر است که خود را زشت و بد شکل کنم تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم.
این زیبایی، وسیلة غرور و تکبر است. خودپسندی و غرور بلاهای بسیار میآورد. پر زیبا دشمن من است. زیبایان نمیتوانند خود را بپوشانند. زیبایی نور است و پنهان نمیماند. من نمیتوانم زیبایی خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم.
پر خود می کند طاوسـی به دشـت یک حکیمی رفته بود آن جا به گشت
گفت طاوســــا چنــین پر ســـنی بی دریــغ از بیــخ چون بر می کنی
خود دلت چون می دهد تا این حلل بر کنی اندازیش انــــدر وحـــــل
هر پـرت را از عـزیــزی و پســند حافظان در طی مصـــحف می نهند
بهر تحریــــک هــوای ســـودمند از پر تـــو باد بیــــــزن می کنند
این چه ناشـکری و چه بی باکیست تو نمی دانی که نقاشـــش کیست
یا همـــی دانــی و نـازی می کنی قاصـــدا قلع تـــــرازی می کنی
ای بســـا نازا که گردد آن گنـــاه افگند مر بنده را از چشـــم شـاه
ناز کردن خوش تر آید از شـــکر لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایــمن آبادســــت آن راه نیـــاز ترک نازش گیر و با آن ره بســاز
ای بســــا ناز آوری زد پـر و بال آخر الامر آن بر آن کس شـد وبال
خوشــی ناز ار دمــی بفــرازدت بیـم و ترس مضـمرش بگدازدت
(مولوی، مثنوی،1380، د5: 726)
درونمایه:
مذمت عُجب و غروری که از زیبایی ظاهری به افراد دست می دهد.
زاویه دید:
زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است.
شخصیت پردازی:
شخصیت های این حکایت در سه جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند:
جدول شماره 1 :
طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
طاوس
اصلی
دانشمند
فرعی
جدول شماره2 :
طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
–
پویا
طاوس
ایستا
جدول شماره3 :
طبقه بندی شخصیت ها بر اساس واكنش های محیطی ( درون گرا یا برون گرا)
–
درون گرا
طاوس
برون گرا
کشمکش های حکایت:
کشمکش فیزیکی:
کندن و دور ریختن پرهای طاوس توسط خودش
کشمکش عاطفی:
گریه کردن طاوس از پرسش دانشمند
کشمکش ذهنی:
فکر کردن طاوس به اینکه خودپسندی و غرور باعث ضرر و زیان می شود.
تحلیل:
گاهی بعضی از خوبیها و کمالات انسانی باعث هلاکت انسان میشود ، همان گونه که زیبایی پر طاووس طمع شکارچیان را برمیانگیزد، چه بسیار پادشاهان که به خاطر شکوه و شوکت شان هلاک شدهاند. دلیل این که گاهی بعضی از حسنها باعث هلاکت انسان میشود، شاید این باشد که چنین افرادی به خاطر حسن برتریهای خود مورد حسادت دیگران واقع شده و قربانی حسد ورزی حاسدان میشوند و یا این که خودشان ممکن است تصور کنند که حسن و نعمتهایشان جاودانه است و همین تصور باعث تکبر آنها شود که عاقبت آن نیز هلاکت است. به هرحال، بهترین کار این است که انسان خود و تواناییهای خود را خوب بشناسد و از آنها به عنوان متاعی گذرا و موقت برای رسیدن به کمال بهره جوید.
مولانا، در این حکایت، با استناد و تَمثّلِ به داستان طاوس، انسانهایی را که صاحب گونهای امتیاز و برجستگی هستند، از خطر ابتلای به خود برتر بینی و تفرعن بر حذر می دارد.
مولانا به خوبی پیبرده بود که آفت اشتهار و تعظیم خلق غالباً مایه فساد و تباهیِ جانِ بشر است و کمتر انسانی میتوان یافت که نام و آوازه او را فاسد نکند. از اینرو، همواره خود را میشکست و تواضع بلیغ میفرمود.
3-5-5- اعتماد آن مغرور بر تملّق خرس
شاکله:
این حکایت در دفتر دوم مثنوی آمده و شامل 17 بیت است و می تواند در طبقه ی داستان های تمثیل حیوانات قرار بگیرد.
پیرنگ:
اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و میخواست او را بکشد و بخورد. خرس فریاد میکرد و کمک میخواست، پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو میشوم و هر جا بروی با تو میآیم. آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند, پهلوان خسته بود و میخواست بخوابد. خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردی از آنجا میگذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه میکند؟
پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.
شخص خفت و خرس می راندی مگس وز ســــتیز آمد مگس زو باز پس
چنــــد بارش رانـــد از روی جـــوان آن مگـــس زو بــاز می آمد دوان
خشمگین شد با مگــس خرس و برفت برگرفت از کوه سنگی سخت زفت
ســــنگ آورد و مگـــس را دید بــاز بر رخ خفته گرفته جای و ســــاز
برگرفت آن آســـــیا ســـــنگ و بزد بر مگس تا آن مگس واپـس خزد
ســـنگ روی خفته را خشــخاش کرد این مثــل بر جمله عالم فاش کرد
مهر ابــــــله مهر خـرس آمد یقیـــن کین او مهرست و مهر اوست کین
عهد او سـست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفــای او نحیف
گر خورد ســــوگند هم باور مکــــن بشکند ســوگند مرد کژ ســخن
(مولوی، مثنوی،1380، د2: 264)
درونمایه:
زیان دوستی انسان نادان
زاویه دید:
زاویه دید در این حکایت زاویه دید بیرونی و از نوع دانای کل است.
شخصیت پردازی:
شخصیت های این حکایت در دو جدول زیر بر مبنای میزان و نوع نقش طبقه بندی شده اند:
جدول شماره 1 :
طبقه بندی شخصیت ها ( بر مبنای اصلی و فرعی)
خرس، پهلوان،
اصلی
مرد
فرعی
جدول شماره2 :
طبقه بندی شخصیت ها بر مبنای ایستایی و پویایی
–
پویا
خرس
ایستا
کشمکش های حکایت:
کشمکش فیزیکی:
زدن سنگ روی مگسی که بر صورت پهلوان خفته بود.
کشمکش عاطفی:
توصیه مرد به پهلوان که دوستی و محبت ابلهان خطرناک است.
تحلیل:
مولانا در این حکایت از ضرر و زیان دوستی با همنشین نادان سخن به میان آورده است و اینکه همنشین خردمندان و انسان های دانا باشیم تا رستگار شویم. خرس در این حکایت تمثیل انسان های نادان است که باید از دوستی با ایشان احتراز کرد.
عبدالحسین زرين كوب مي نويسد:« تعبيـر مثل گونـه ( دوسـتي خالـه خرسـه ) كـه آن را در مـورد محبـت جاهلانه اي كه منجر به زيان محبوب مي شود. گويند كه به تلافي نيكي مردي كه او را از چنگ اژدها مي رهاند با او دوستي مي گزيند و براي راندن هجوم مگس، آسيا سنگي بر روي خفته مي افكند كه مولانا بـا طـرح ايـن حكايت نشان مي دهد كه مهر ابله از كين عاقل كمتر زيان ندارد و دستي با غير همجنس روا نيست (زرین کوب، 1366: 191).
3-5-6- هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر
شاکله:
یکی دیگر از حکایت های تمثیلی که در دفتر دوم مثنوی آمده و شامل 23 بیت است حکایت هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر است.
پیرنگ:
ماه روزه گشــــت در عهد عمر بر ســــــر کوهی دویدنـد آن نفر
تا هـــلال روزه را گیرند فـــال آن یکی گفت ای عمر اینــک هلال
چون عمر بر آســمان مه را ندید گفت کیـــن مه از خیـــال تو دمید
ور نه من بینـــاترم افــــلاک را چون نمی بینم هــلال پـــــاک را
گفت تر کن دست و بر ابرو بمال آنگهان تو در نــگر ســــوی هلال
چونـــک او تر کرد ابرو
