
در نظر میگیرند و وقتی آنها کاری را با موفقیت به انجام میرسانند، بسیار به ندرت امکان دارد که آن را به عنوان ثمره موفقیت خود قلمداد کنند.
دیدگاه هالگین و لیهی44
هالگین و لیهی (1989؛ به نقل از پلین، 2006) بر یک تاثیر چشمگیر در تنوع کمالگرایی اشاره کردند که نظریهپردازان قدیمی نیز به آن پرداخته بودند. آنها درباره تاثیر نظامهای اجتماعی بر تفکر کمالگرا نکاتی را یادآور شده بودند و پیشنهاد کرده بودند که کودکان باید در برابر آسیب ناشی از رقابت در اوایل کودکی، مورد حفاظت قرار گیرند، اما در طی مسیر رشد آنها مقدار زیادی طرد را تجربه میکنند. برای مثال، ممکن است آنها در مدرسه از محبوبیت پایینی در مدرسه برخوردار شوند، در ورود به دانشگاهی که دوست دارند شکست بخورند و یا در هر زمینهای که منجر به شرمساری کلی فرد شود، شکست بخورند. بنابراین، در زمان ورودشان به دانشگاه ممکن است دارای تصویر- خود ضعیفی باشند، و در حین تحصیل در دانشگاه برای بهبود حرمت به خود و اثبات شایستگیهای خود به دیگران تلاش کنند، زیرا آنها معتقدند که عالی بودن، عشق و پذیرش بیشتری را از جانب دیگران در پی خواهد داشت. علاوه براین، آنها معمولاً نمیدانند که این عقاید و باورها مشکلات آنها را بدتر میکند و باعث طرد بیشتر از طرف دیگران خواهد شد (پلین، 2006).
سبب شناسی کمالگرایی
1-وراثت45 و عوامل زیست شیمیایی: شواهد واضح و مستقیمی در مورد اینکه کمالگرایی علت ژنتیکی و زیست شیمیایی دارد، وجود ندارد.
2- یادگیری46: اگر شما کمالگرا هستید، احتمالاً در کودکی یادگرفتهاید که دیگران با توجه به کارایی شما در انجام کارها به شما بهاء میدهند، درنتیجه احتمالاً شما یادگرفتهاید در صورتی به خود بهاء دهید که مورد قبول دیگران واقع شوید. این امر میتواند شما را نسبت به نقطه نظرها و انتقادات دیگران، آسیب پذیر و به شدت حساس سازد. تلاش برای حمایت از خودتان و رهایی از این گونه انتقادات، سبب میگردد کامل بودن را تنها راه دفاع از خود بدانید.
از لحظه تولد تا بزرگسالی، در پرورش کمالگرایی چندین و چند عامل دست به دست هم میدهند. کمالگرایی هم طبق تعریف روانشناسها، یک ویژگی شخصیتی است (خسروی، علیزاده صحرایی، 1388).
3- والدین قدرتطلب47: آدمهایی که بیش از حد کمالگرا هستند، در کودکی والدینی داشتهاند قدرتطلب؛ پدر و مادری که توی کله بچهشان فرو کردهاند «همیشه ما درست میگوییم، همیشه حق با ماست و همیشه ما درست رفتار میکنیم». این والدین نهچندان محترم، تفاوت تواناییهای خودشان و بچههایشان را درک نمیکنند، به همین خاطر سعی میکنند با تنبیه، کودکانشان را مجبور کنند به معیارهای والایشان دست یابند؛ معیارهایی که آن قدر غیرواقع بینانهاند که در کمتر موردی بچهای میتواند به آنها دست یابد. روانشناسها به این سبک به اصطلاح «تربیتبچه»، سبک والدینی قدرت طلبانه میگویند.
4-والدین کمالگرا: غیر از والدین دیکتاتور، والدین کمالگرا هم بچههای کمالگرا تحویل جامعه میدهند. والدینی که خودشان کمالگرا هستند، نه تنها موفقیتهای کودکانشان را کوچک میشمارند بلکه حتی موفقیتهای خودشان را هم قبول ندارند. آنها یک شخصیت وسواسی و بیش از حد منظم دارند و کودکان این افراد به همین خاطر، هیچوقت احساس خوبی نسبت به موفقیتهایشان ندارند و در نتیجه احساس خوبی نسبت به خودشان هم ندارند چون هیچوقت نتوانستهاند والدینشان را خشنود کنند (حسینی، 1389).
5-باورهای فردی48:بعضی باورهای افراد که موجب کمالگرایی میشوند عبارتند از:
الف. نیاز به تایید؛ همه افراد مهم زندگی من از جمله والدین، همسر، بچهها و همکارانم باید مرا تایید کنند و دوستم بدارند.
ب) انتظارات بیش از حد از خود؛ اگر من در همه زمینهها با کفایت نباشم فرد بیارزشی هستم.
ج) مستعد سرزنش؛ اگر من نتوانم به پیروزی دست پیدا کنم، دیگران حق دارند مرا تنبیه کنند.
د) نگرانی بیش از اندازه؛ چه موقعیت حساس باشد و چه نه، من باید به هر حال نگران باشم.
ه) پرهیز از مشکلات؛ فرار از مشکلات بهتر از درگیر شدن با آنهاست(حسینی،1389).
ویژگیهای افراد کمالگرا
بعضی از احساسات، افکار و باورهای منفی ذیل، احتمالا با کمالگرایی مرتبط هستند:
ترس از بازنده بودن49: افراد کمالگرا، غالباً شکست و رسیدن به هدفهایشان را با از دست دادن ارزش و بهای شخصی مساوی میدانند.
ترس از اشتباه کردن50: افراد کمالگرا، غالباً اشتباه را مساوی با شکست میدانند. موضع آنها در زندگی حول و حوش اجتناب از اشتباه است. کمالگراها فرصتهای یادگیری و ارتقا را از دست میدهند.
ترس از نارضایتی51: افراد کمالگرا، در صورتی که دیگران شاهد نقایص یا معایب کارشان باشند، غالباً به دلیل ترس از عدم پذیرش از سوی آنان، دچار وحشت میگردند. تلاش برای کامل بودن در واقع روشی جهت حمایت گرفتن از دیگران به جای انتقاد، طرد شدن یا نارضایتی میباشند (موریس، ترجمه گوهریان، 1384).
همه یا هیچ پنداری: افراد کمالگرا، بهندرت بر این باورند که در صورت به پایان رسیدن یک کار، بهطور متوسط هنوز با ارزش هستند. افراد کمالگرا، در دیدن دورنمای موقعیتها دچار مشکل هستند. برای مثال، دانشآموزی که همیشه نمره A داشته، در صورت گرفتن نمره B بر این باور است که من یک بازنده هستم.
تاکید بسیار بر روی بایدها: زندگی افراد کمالگرا، غالباً براساس لیست پایانناپذیری از بایدها بنا شده است، که با قوانین خشکی برای هدایت زندگی آنها، به خدمت گرفته میشود. افراد کمالگرا با داشتن چنین تاکیدهایی برروی بایدها بهندرت بر روی خواستهها و آرزوهای خود حساب میکنند.
اعتقاد داشتن به این امر که دیگران به آسانی به موفقیت میرسند: افراد کمالگرا، مشاهدات خود را به گونهای جمعآوری میکنند، که بگویند افراد دیگر با کمترین تلاش، خطاهای کم، استرسهای عاطفی کمتر و بالاترین اعتماد به نفس به موفقیت دست مییابند. در عین حال افراد کمالگرا کوششهای خود را پایان ناپذیر و ناکافی تلقی میکنند (مهرابیزاده و وردی، 1382).
ابعاد کمالگرایی
1-کمالگرایی خودمدار52: کمالگرایی خودمدار یک مؤلفه انگیزشی است که شامل کوششهای فرد برای دستیابی به خویشتن کامل میباشد. دراین بعد کمالگرایی افراد دارای انگیزه قوی برای کمال، معیارهای بالای غیرواقعی، کوشش اجباری و دارای تفکر همه یا هیچ در رابطه با نتایج، به صورت موفقیّتهای تام یا شکستهای تام میباشند. این افراد به حد کافی موشکاف و انتقادگر هستند، بهطوریکه نمیتوانند عیوب و اشتباهات یا شکستهای خود را در جنبههای مختلف زندگی بپذیرند (گوردن53،2006).
2-کمالگرایی دیگرمدار54: کمالگرایی دیگرمدار یک بعد میان فردی است که شامل تمایل به داشتن معیارهای کمالگرایانه برای اشخاصی است که برای فرد اهمیّت بسیاری دارند. از اینرو این نوع کمالگرایی ممکن است به روابط بین فردی دشوار منتهی گردد.
3-کمالگرایی جامعه مدار55: در کمالگرایی جامعه مدار دیگران انتظارات اغراق آمیز و غیرواقعی از شخص دارند. اگرچه برآوردن این انتظارات مشکل است ولی شخص باید به این استانداردها نائل آید تا مورد تائید و پذیرش دیگران قرار گیرد. این معیارهای افراطی معمولاً منجر به احساس شکست، اضطراب، خشم، درماندگی و ناامیدی شده که با تفکرات خودکشی و افسردگی در ارتباط است (تران56 و مون57، 2000)
انواع کمال
كمال فردي و اجتماعي58
كمال در دو جنبه فردي و اجتماعي بشر تصور ميشود، زيرا شخصيت انسان داراي دو جنبه است؛ فردي و اجتماعي. شخصيت او از جهت فردي اين است كه او را قطع نظر از محيط و اجتماع و بدون توجه به موقعيت و خصوصيات اجتماعي ملاحظه كنيم و منظور از شخصيت اجتماعي اين است كه انسان را به ضميمه اجتماع و روابطي كه با ساير انسانها و محيط خارج از خود دارد در نظر بگيريم، بنابراين كمالي را هم كه انسان در جستجوي آن است در دو جهت فردي و اجتماعي متصوراست. انسان از لحاظ فردي داراي سه جهت فكر، اخلاق و عمل است (میرزا کمسفیدی، 1381).
كمال فكري59
بديهي است محتويات فكر انسان هر چه عالي تر باشد آن فكر كامل تر و عالي تر است، زيرا فكر و عقل انسان با محتويات آن رابطه نزديك دارد، بنابراين هر چه معلومات و معقولات انسان توسعه بيشتري داشته باشد به همان اندازه فكر انسان وسيعتر خواهد بود و به عبارت ساده تر، ترقي و تعالي محتويات فكر همان ترقي فكر است بلكه مي توان گفت ميان فكر و محتويات آن تعدي در كار نيست. از اينجا نتيجه ميگيريم فكر كامل فكري است كه متوجه عالي ترين موجودات باشد و پستترين افكار آن فكري است كه در اطراف پست ترين موجودات دور مي زند. براي درك اين حقيقت بايد معتقدات يك فرد ديندار و بيدين را با هم مقايسه كنيم. يك فرد مادي ميگويد عالم منحصر است به آنچه ما مي بينيم و يا علوم طبيعي براي ما ثابت كرده است، طبيعت محدود و قوانين جبري آن سازنده اين جهاناند و هيچ گونه نقشه و فكري در ساختمان آن به كار نرفته است. نيروي خلاقه عالم حتي به اندازه يك كودك خردسال هم عقل و شعور ندارد، بشر هم جزيي از طبيعت است و پس از مرگ اجزا او از هم متلاشي و تجزيه شده و دگر بار جز همين مواد طبيعي ميگردد و هيچگونه بقايي براي او نيست، در ميان انسان و ساير حيوانات چندان فاصلهاي وجود ندارد. اما يك فرد ديندار معتقد است كه عالم از آنچه ما درك ميكنيم خيلي بزرگتر و عالم ماوراء اين طبيعت به مراتب از جهان طبيعت وسيعتر ميباشد، نيروي سازنده اين عالم بينهايت علم و قدرت دارد، هميشه بوده و همواره خواهد بود، جريان عالم بر طبق يك نقشه بسيار عميق و دقيق است و عدم اطلاع ما از اسرار آن به طور كامل، مولود ناداني ما است، نه دليل بر نبودن آن. اسرار انسان فاصله بسيار زيادي از حيوانات دارد، مرگ به معناي نابودي و فنا نيست، بلكه يكي از مراحل كمال بشر است. زيرا انسان پس از مرگ وارد عالم وسيع تر و پهناورتري ميگردد (مهرابی زادههنرمند و وردی، 1382).
كمال اخلاقي60
انسان داراي دو دسته از صفات و اخلاقيات است. يك دسته كه ميتوان آنها را «غرايز حياتي» نام نهاد که براي ادامه حيات ضرورت دارند و در تمام افراد ديده ميشوند. افراط و تفريط در اين قسمت سبب بروز ناکارآمدی در انسان ميگردد. مثلاً علاقه به خود، علاقه به فرزند، حس انتقام، حس ترس، غريزه شهوت و غضب نمونه هايي از همان صفات حياتي است كه براي حيات انسان لازم است، اما به شرط اينكه در حد اعتدال باشد. و اگر انسان به خودش علاقه نداشته باشد از خطرات بيم نخواهد داشت و بي پروا خود را در معرض انواع خطرها قرار مي دهد و جان خود را دستخوش فنا و نابودي ميكند و از طرفي اگر علاقه او به خود در جهت افراط و اقع شود و همه چيز را براي خود نخواهد مسلم است كه اين هم مايه بدبختي و هلاكت او است، افراد متهور و نترس غالباً عمر خود را به پايان نميرسانند و افراد ترسو هم از عمر خود بهرهمند نميشوند و از فعاليتهاي مثبت اجتماعي محرومند. اشخاص غضبناك انسانهاي غير قابل اعتماد و معمولاً بيارزش از آب در ميآيند و در مقابل افراد خونسرد هم ناقصند زيرا در صحنه مبارزات اجتماعي قادر به دفاع از حقوق مسلم خود نيستند (خسروی و علیزادهصحرایی، 1388).
بنابراين هر يك از اين غرائز حدي است كه اگر از آن حد و اندازه تجاوز كنند موجب زيان انسان مي گردد و فقط در صورت اعتدال صفات مزبور بشر مي تواند از آنها بهرهمند شود و از اين نظر «كامل» ميگردد.
دسته دوم صفاتي هستند كه ميتوان آنها را روحيات عالي انسان ناميد. اين دسته از صفات حد و اندازه معيني ندارند و هر قدر زيادتر باشد، باعث كمال بيشتر انسان خواهند بود. صفات عدالت، حق دوستي، حقطلبي، وظيفهشناسي را مي توان در اين دسته نام برد. هر فردي كه از اين صفات سهم بيشتري دارد كاملتر است.
اين
