
جنبههاي جدي زندگي عصر خود پرداخت، حال آنکه بشار و ابونواس که خود زندگي را عياشي و لا اباليگري ميشناختند خواه نا خواه به بيان اين جنبهها از زندگي مردم زمان ميپرداختند.(ا لفاخوري؛ 1378: 324 – 316)
3-6-04 ابوتمام
يکي ديگر از شاعران اين دوره ابو تمام است که مديحهسرايي قسمت اعظم زندگي و شعر او را پرکرده است تا آنجا که هيچ کس از روساي قوم و بزرگان و نخبگان ادب و… نبوده مگر آنکه به طمع مال و شهرت قصيدهاي در مدح او سروده است. چنانکه شمار ممدوحان او به شصت تن رسيده است.
ابو تمام از نظر شخصيتي داراي جنبههاي متناقض بود. در حالي که مردي ساده – با اخلاق و سجاياي انساني بود و در معاشرت خوش خوي و خوش روي بود، از طرفي ديگر به طرب، بادهگساري و تمتع از عيش سخت دلبسته بود. گاه تا حد اهمال در دين و تنزل اخلاق هيوط ميکرد و به خاطراندک سودي از عقايد خويش عدول مينمود و براي يک لذت ناپايدار قدر نفس خويش را ميشکست و در کامجويي تا حد بيبند و باري پيش ميرفت.
در قصايد مديحات او اسلوب واحدي به چشم ميخورد که بدان ممتاز بود، او گاه مدح را به حکم وصف آغاز ميکرد و گاه بيهيچ مقدمهاي آن را بيان ميکرد ولي عموما از سبک کهن پيروي ميکند.
ابوتمام ممدوح خود را به صفاتي که واقعا در او يافت نميشد بلکه در مدايح خود غلو کرده و افراد را در حد افراط ميستاييد.
مثلا در مدح معتصم عباسي ميگويد:
1- هُوَ الْبَحرُ مِنْ اَيُّ النَواح اتَيـَـتُه
2- تَعُودُ بَسْطُ الْکَف حتـــــيَ لواَنَّهُ
3- وَ لَوْ لَمْ يَکُنْ في کَفِهِ غَيْرِ رُوحَهُ
فَلجَنْهُ الْمَعرْوُفُ وَ الجُودُ ساحِلَهُ
ثَناها لَقَبـِــضَ لَمْ تَطَْعُهُ اَنا مـِـلَهُ
لِحادَ بَها، قَليْتَقَ اللهُ ســــــــائِــلَهُ
ترجمه
1- او درياست از هر سو که به نزد او آيي، نيکوکاري لب آن و بخشندگي ساحل آن است.
2- به گشاده دستي عادت کرده، چنانکه اگر بخواهد براي گرفتن دستش را هم آرد انگشتانش از او فرمان نميبرند.
3- اگر در کف دستش جز جانش نباشد، آن را ببخشايد و سوال کنندهاش بايد از خدا بترسد.
و يا در حق ممدوح خود ميگويد:
1- سُوَرَ الْقرآنَ الغَرَّ فيکُم اَنْزَلَتْ
وَ لَکُمْ تُصاغُ مُحاسِنُ الْاشُعارِ
ترجمه
1- سورههاي قرآن کريم در حق شما نازل شده است و براي شما نيکوترين اشعار ساخته ميآيد.
همچنين در اشعار وي هجا- عتاب و رثاء نيز وجود دارد. و نوعا رثاء او درباره دوستان و خويشاوندانش ميباشد.(الفاخوري؛1378:362- 358)
3-6-50 بحتري
بحتري نيز يکي ديگر از شاعران اين دوره است که از قواعد مذکور مستثني نميباشد. او نيز شاعري تکسبگرا است که از شهري به شهري و از قصري به قصري روان شد تا به عطايي نايل آيد و مطاع خود را به هر صاحب جاه و قدرتي عرضه دارد تا به بغداد رسيد و آنجا را جهت شعر فروشي بهترين بازار يافت و مديحهسرايي را در پيش گرفت و گاهي نيز به هجا و عتاب گريزي ميزد.
بحتري که شعرش را وسيله تکسب کرده بود چگونه ميتوانست به مدح اکتفا کند و به هجا و عتاب نپردازد. هجاي او گاه وسيله تهديد ممدوحان بخيل اوست و گاه براي آنکه با ممدوحان خود در نکوهش دشمنان همکاري و همدستي کند و گاه هم يک انگيزه سياسي براي دفاع از خود دارد و عتاب هم براي بحتري وسيله تکسب است هشداري به ممدوحان تا در بخشش، درنگ يا کوتاهي نکنند. (الفاخوري؛1378:384-381)
3-6-06 دعبل الخزاعي
ابو علي محمد بن علي بن زرين الخزاعي ملقب به دعبل نيز از شاعران اين دوره ميباشد اما وي بر خلاف شاعران اين دوره فريفته مال و موقعيت دنيوي دربار خلفاء عباسي نگرديد گرچه گفته ميشود در دوران جواني مدتي به هارون الرشيد پيوست و از جانب بني عباس همواره کينه آنان را به دل داشت تا آنجا که بالاخره در اين به سال در زمان متوکل به شهادت رسيد.
او شاعري هجو بود که همواره خلفاي عباسي خصوصاً هارونالرشيد – مأمون- معتصم و ابراهيم بن المهدي از هجو وي در امان نبودهاند. هجاء وي نسبت به خلفاء عباسي بيشتر جنبه اعتقادي و سياسي دارد. اين هجويهها دستگاه حکومت عباسي از خلافت گرفته تا وزراء و پيروان مسالک سياسي آنها که دعبل اعتقادي به آن نداشت زير ضربات سنگين شعر خود ميگرفت. شعر وي زنده و پر خون است زيرا از خاطر مردي انقلابيتراوش نموده است. شعرش از حيث الفاظ سهل و از حيث معاني واضح و از انسجامي نيکو برخوردار است. (الفاخوري؛ 1378: 274-272)
3-6-07سيد حميري
از ديگر شاعران اين دوره ابوهاشم يا ابو عامر اسماعيل بن محمد بن يزيد بن وداع حميري ملقب به سيد است. سيد حميري در سال (105هـ .ق) در عمان به دنيا آمد و در بصره تحت سرپرستي پدر و مادرش که اباضي2 بودند رشد کرد و آنگاه که عاقل و فهميده شد از آنان جدا شد زيرا پدر و مادرش با علي (ع) دشمن بودند و همواره پس از نماز حضرت را دشنام ميدادند و به همين خاطر هم بود که سيد حميري آنان را لعن و نفرين مينمود و از خداوند درخواست جهنم براي آنان ميکرد.
1- لــَــعَنَ اللهُ والـــــِـدَّي جَميــــــعاً 2- حُکْماً غُدوُةً کَما صَليهِ الفَـــــــجْـ
3- لَعْناً خَيرَ مَنْ مَشي فَوُقَ ظَهْرَ الْــ
4- کَفَرَ عِنْدَ شـَـــتُمِ الَ رَسـُــول الــّ
ثُمَ اَصلاهُما عَذابَ الْجَحـــــيَم
رُ بِلَعْنِ الْوَصي بابِ الْعـُــــلوُمِ
اَرْض اَوْ طافَ مُحْرِماً بِالْحَطيمِ
لهِ نَسْــلَ الْمــَــهْرَبِ الْمَعْصُومِ
ترجمه
1- خداوند پدر و مادر مرا لعنت کند سپس آن دو را در عذاب جهنم جاي دهد.
2- صبح زود، هنگامي که نماز صبح خواند، به لعن وي که درب علوم است حکم نمودند.
3- بهترين کسي که روي زمين راه ميرفت و در جامعه احرام به دور کعبه طواف کرد لعن کردند.
4-هنگام دشنام به آل رسولخدا و نسل او که پاکيزه و معصوم هستند کافر شدند.
سيد حميري مدت زماني بر عقيده کيسانيه زندگي ميکرد و قائل به امامت محمد بن حنيفه و غائب شدن او بود و قائل بود که محمدبنحنيفه همان مهدي قائم (عج) است و در کوه رضوي اقامت دارد ولي به برکت امام صادق (ع) سعادت به او روي آورد و پس از ملاقات با امام صادق (ع) و مشاهده نشانههاي امامت و علامت وصايت در ايشان در اثر دليلهاي قوي آن حضرت از عقيده خود برگشت و معتقد به امامت امام جعفر صادق (ع) گرديد. وي مدتي از عمر خود را در دوران خلافت بنياميه گذراند و سپس پنج تن از خلفاي عباسي را درک کرد که آخرين آنها هارون الرشيد بود.
سيدحميري در فهم معاني قرآن کريم و علم به سنت شريف گامهاي فراوان برداشته و هدفي دورانديشانه داشته است و فاني شدنش در ولايت اهل بيت (ع) از روي بصيرت و ناشي از آگاهي فراوان و شناخت استوار و پخته او بود او با شناختي که به استدلالهاي ديني و بصيرتي که به راههاي احتجاج به مذهب داشت عليه کساني که مخالف وي در اعتقادات بودند دليل اقامه مينمود و نيز در تاريخ يدي طولاني داشت.
شعر او نيز پر از معاني قرآن و سنت است و اين معاني گواهي راستين بر احاطه وي بر اهداف، اشارات و تفريحات قرآن و سنت است و هر جا که فضيلتي قويتر بوده و برهاني روشنتر داشته و دليلي نافذتر در آن مورد وجود داشته است اعتناي سيد به سرودن شعر در آن مورد بيشتر است. مانند حديث غدير – منزلت- تطهير- رايت (پرچم) و… که همگي در فضيلت اهل البيت(ع) ميباشند. سيد در صف مقدم کساني است که شعر خوب و زياد گفتهاند و بيشترين شعر او درباره آلالله است، سيد داراي همتي بلند بود و حرص و ولع داشت که کار به دست اهلش بيفتد و همسو با بسياري از شاعران با جديت و کوشش در دعوت به سوي خدا و مدح زياد عترت طاهره (ع) با بذل جان و چيزهاي با ارزش در راه تقويت روح ايمان در جامعه و زنده کردن قلبهاي مرده با پراکندن فضايل آل الله و انتشار عيبها و بديهاي دشمنان آنها شعر خود را برتر از شعر ديگران قرار داد. (اميني؛ 1386: 198 – 194)
اگر چه سيد حميري در صفوف عباسيين بود و از مداحين آنان به شمار ميرفت و بسياري از اوقات خلفايي امثال منصور عباسي و مهدي عباسي مدح ميکرد و به قول طه حسين اين ظاهر قضيه بود و بر اساس روش ديگر شيعيان اين يک نوع تقيه بود و سيد آنچه که در ضميرش بود ظاهر نميکرد چه بسا که بر اساس تقيه به زبان بني عباس را مدح ميکرد و در قلبش آنان را لعنت ميفرست و اين نوع مشي سيد براي در امان ماندن از شر خلفاي عباسي بود چنانکه اين امر يعني تقيه و آشکار نکردن عقيده از نظر شيعه مباح و بدون اشکال است.(ضيف؛ 1426: 305 -311)
فصل چهارم
مضامين دعايي در شعر شاعران عصر عباسي اول
در يک دسته بندي کلي ميتوان دعاي شاعران عصر عباسي اول را به دو نوع تقسيم کرد.
اول: دعاي آنان در حق افراد و دعا براي خويش(دعاء بالخير) دوم: دعاي بر ضد ديگران و به ضرر خويش (دعاء بالشر)
در حالت اول: موافقت دروني داعي با وضعيت اجتماعي و اعتقادياش سبب ميشود که به يک هدف سودمند عشق و علاقه ايجاد شود.
در حالت دوم: يک نزاع مشخص مرتبط با دشنام و لعنت و نفرين همراه با شيوههاي دشمني کلامي بر ضد افراد هدف انتقام جويانه را سبب ميشود.
4- 01 دعاي شاعران در حق افراد و براي خويش (دعاء بالخير)
در اين قسمت از دعا براي ديگران به عنوان يک عامل معنوي در رساندن خير به آنها ميپردازد و آن زماني است که انسان از تشکر و جبران خوبيهاي ديگران در قبال بخشش و ياري آنها و يا جبران ضرر و امر ناخوشايند، ناتوان است.
و دعا براي خود که بيانگر ضعف ذات انساني است در جايي است که از برآورده کردن تمامي تمايلات و آرزوهايش ناتوان باشد، علاوه بر اين که تسليم و فرمانبرداري در برابر يک قدرت بر حذر دارنده، يا يک قدرت
برتر از قدرت ما که بتواند در ما احساس آرامش و ثبات را برانگيزد، وجود دارد و از اينجاست که شاعر براي خود دعا ميکند تا آنچه را که خواهان آن است و آرزوي آن را دارد از يک جهت برآورده سازد و از جهت ديگر موفق به آرامش دروني شود. اما قبل از ورود به بحث نظر به اينکه نام، حمد و ستايش خالق سبحان سرآمد هر سخن و کاري ميباشد و عنايت به اينکه حمد و ستايش خداوند خود نوعي دعا به خير است شعر دعايي شاعران عصر عباسي را با بيان شکر و سپاس آنان از خداوند به خاطر نعمتهايش آغاز ميکنيم.
4-1-01 شکر خداوند و ستايش او به خاطر نعمتهايش
شکر خداوند متعال از طرف انسان در هر دو حالت خوشي و نا خوشي سزاوار و مطلوب است، شاعران در قصايد خود به ستايش و شکر خداوند متعال پرداختهاند براي سپاس از نعمتهاي فراواني که به آنها ارزاني داشته وهم اينکه آنها رااز بلاها و مصيبتها دورنموده است که ازآن جمله قول صالح بن عبدالقدوس(وفات 167هـ )است که ميگويد:
1- اللّـهَ اَحـْمَــدُ شـاکـــراً
2- أصبحتُ مَستوراً مًعاً
فَبَلاوُهُ حُسنٌ جًميلُ
ِفي بَيْن أنْعُمةِ أجُولُ
(صالح بن عبد القدوس؛1967:132)
ترجمه
1- با حالت شکرگذاري به ستايش خدا ميپردازم پس بلاي او زيبا و نيکوست.
2- صبح ميکنم در حالي که در ميان نعمتهايش پنهان گشتهام و به گشت و گذار ميپردازم.
شاعر در دعاي خود ميان ستايش و شکر را جمع کرده است، پس اگر شکر همان اعتراف به نعمت از جهت بزرگداشت نعمت دهنده باشد پس ستايش همان ستودن با فضيلت است، و آن خاصتر از مدح و عامتر از شکر است. ستايش، سپاسي است که در برگيرنده معناي دعا و عبادت است. (البدر؛2004:1/233)
و از اينجاست که شاعر ميان ستايش و شکر را جمع کرده است تا شکر و فرمانبرداري عميق خود را نسبت به خداوند متعال نشان دهد به خاطر نعمتهايي که به او ارزاني داشته است از جمله نعمت؛ محافظت کردن و سلامتي، و ديگر نعمتها که شاعر به دنبال آنهاست.
سيد حميري(وفات 178 هـ ) با برشمردن شکر بر نعمت هدايت، متوجه پروردگارش ميشود و ميگويد:
1- اِلا الْحَمُد لله حمدا کَثيراً
2- هـَــداني إليهِ فَوحَّــدتُهُ
وَلِيَ الْــمحامدِ ربَّاً غًفـــــورا
وَ أَخلصتُ توحيدهُ
