
درجت بلند بنشاند. من متعجب شدم. از بعد آن از شيخ بپرسيدم گفت: “او وليي است مر خداوند را تعالي و تقدس که متابع ولايت نيست؛ که ولايت متابع وي است و به کرامات التفات نکند.”
و درجمله، آنچه ما خود را اختيار کنيم بلاي ماست و من جز آن نخواهم که حق در آن مرا از آفت نگاه دارد واز شرّ نفسم باز رهاند اگر اندر قهر دارد تمناي لطف نکنم و اگر اندر لطف دارد ارادت قهرم نباشد؛ که مرا بر اختيار وي اختيار نيست.51
شاه نعمت الله ولي گويد: جمال، تجلي حق است بوجه حق براي حق. و جمال مطلق را جلال است و اين قهاريت جمال است. در هر جمالي جلالي دارد و هر جلال او را جمالي است.
خواجه عبدالله انصاري گويد:عارف به جلال او نگرد بنالد، محب به جمال او نگرد بنازد. آن يکي مي نالد از بيم فصال، اين يکي مي نازد به اميد وصال. بيچاره کسي که نه نام او شنود و نه از جمال او خبر دارد.
عزيز الدين نسفي گويد: در آخر چنان شود که جمال معشوق، دل عاشق را از غير خود خالي يابد. همگي دل عاشق را فروگيرد چنانکه هيچ چيز ديگر را راه نماند، آنگاه عاشق خود را نه بيند و همه معشوق را بيند.
در شرح تعرف آمده است: جلال بزرگي بود به معني قهر و سلطنت و غلبه. چنانکه هر که امر او نافذ تر و حکم او روان تر و پادشاهي او بيشتر باشد، گويند فلان جليل است در جلال جبروت و جبروت را از جبر گرفته اند و جبر بر دو قسم است: يکي قهر کردن بود و قهر، خداي راست و بدين معني خداي را جبار گويند.پس جبار است بدان معني که همه چنان بود که او خواهد و کسي خواست او را خلاف نتواند کرد و همه مرادها تابع اوست . و ديگر معني جبر، شکسته بستن است و به اين معني نيز خداي را جبّار گويند. و معني جبّار آن باشد که همه شکسته هاي بندگان را او درست کند و تقصير هاي مطيعان او راست کند و گناهان عاصيان، او آمرزد و تباهيها را او به صلاح آرد.52
امام محمد غزالي ذيل واژه قهار چنين مي نويسد: او کسي است که پشت دشمنان و ظالمان را مي شکند و به مرگ و ذلت آنها را مغلوب مي کند. بلکه کسي است که موجود نيست در زير قدرتش مسخر و يا در قبضه تصرفش عاجز نباشد و قهار از بندگان کسي است که دشمنان خود را مقهور سازد و دشمن ترين دشمنان انسان نفس اوست که ميان دو پهلوي او قرار دارد و آن نسبت به او از شيطان دشمن تر است همان شيطان که انسان را فريب مي دهد و گمراه مي کند، و هر اندازه بر شهوات نفس غالب آيد بر شيطان نيز غالب آمده است، زيرا شيطان به سبب شهوات او را هلاک سازد و به تباهي کشاند.
لطيف فقط کسي که دقايق مصالح و غوامض امور را مي داند مستحق اين اسم است، حتي از دقيق ترين و لطيف ترين کارها، و سپس در رساندن اين صفت به مستحق آن طريق رفق در پيش گيرد، نه خشونت و زور را، پس اگر رفق در فعل و لطف و علم با هم جمع شد معني لطيف تمام است و کمال آن در علم و فعل براي کسي متصور نيست جز براي خداوند تبارک و تعالي.53
در عرفان عابدانه سنائي، رابطه خالق متعال با مخلوقات، بويژه انسان، مبتني بر دو اصل مسلم لطف و قهر است در نظر او اراده الهي خير محض است و باري تعالي منزه از آن است که در حق مخلوقات خود اراده شر نمايد و همين باعث شده تا وي همه امور هستي را خير محض تلقي کند و “شرور” را امور اعتباري بداند که اصالت ندارند او اصل حکمت بالغه الهي را بدون آنکه نام ببرد در شعرش بيان کرده است.
در انديشه سنائي خدا به اعتبار- حکمت و نيک خواهي- بهتر از مخلوقات، خير و صلاح آنها را مي داند و آنچه او مقدر مي فرمايد مبتني بر حکمت بالغه و رحمت فراگير است، او رحمت را ملازم هميشگي حکمت مي داند. او معتقد به عموميت و استمرار لطف حق است. او در مورد قهر خدا معتقد است اگر قهر الهي، کس يا چيزي را در چنبره خود گرفتار سازد، دمار از روزگار وي بر مي آورد و ديگر اينکه قهر الهي ممکن است دامن هر کسي را بگيرد منتها اصل بر اين است که بيشتر منحرفان در چنبره قهر گرفتار مي آيند، او قهر الهي را مانع وصال سالک به معشوق ازلي مي داند و صوفي را از حوزه کشف و شهود دور مي کند. در انديشه سنائي قهر الهي هم با مسائل و موضوعات موجود در حوزه شريعت و هم با سير و سلوک عرفاني و صوفيانه در ارتباط بوده است. 54
عبدالكريم جيلي، از شارحان مكتب ابنعربي، جمال را، به نحو عام، اوصاف عليا و اسماي حسناي خدا و بهطور خاص صفات رحمت، علم، لطف، رزاقيت، خلاقيت و امثال اينها دانسته است. البته صفاتي نيز هستند كه از جهتي جمالي و از جهتي جلالياند، مانند اسم “ربّ” كه به اعتبار پرورندگي آن جمالي و به اعتبار قدرت آن جلالي است، و از اين قبيل است اسم اللّه و رحمن . از نظر وي، جلال الاهي عبارت است از ذات حق به اعتبار ظهور تفصيلي آن در اسماء و صفاتي كه پيشتر به نحو اجمالي در ذات متمكن بودهاند. اين صفات عبارتاند از: صفات عظمت، كبريا، مجد و ثنا. افزون بر اين، هر جمالي به هنگام شدت ظهور، جلال ناميده ميشود، همانطور كه هر جلالي در ابتداي ظهورش بر خلق جمال نام ميگيرد. به همين دليل گفتهاند هر جمالي جلالي دارد و هر جلالي جمالي. اما آنچه از جمال الاهي براي مردم قابل درك است، تنها جمال جلال و جلال جمال است و شهود جمال مطلق و جلال مطلق فقط به خداوند اختصاص دارد. جيلي، براساس آنچه گذشت، اسماء و صفات حق را، از حيث اقتضاي حقيقتشان، چهار قسم ميداند: جمالي؛ جلالي؛ مشترك ميان جمال و جلال يا كمالي؛ و ذاتي. 55
در بيان ديگري از عرفاي مكتب ابنعربي آمده كه جلال عبارت است از در حجاب ماندن وجه باقي (ذات) بهسبب حجابهاي صفات، و جمال همان نور وجه است بدون حجاب صفات. عبدالرزاق كاشاني در جايي ديگر56 درباره نسبت حُسْن و جمال گفته است كه حسن، كمال صفات است و جمال، بهاي ذات. حسن در هر مظهري به قدر استعداد و صفاي آيينه وجود آن ظاهر ميشود و حسنِ ظاهر شده در مظاهر، صورت تفصيلي جمال است.
جامي57 از جمال، به ظاهرِ انبساط يافته حق بر كائنات، و از جلال به باطن وجود تعبير كرده است. بنابر احتمالي ديگر، جلال نزد او به معناي صور تعينات وجودي است، زيرا جمال به ظهور تعلق دارد و جلال به بطون، و تعينات به اعتبار پوشيدگي ذات بر آنها از قبيل جلالاند.
تقسيم اسماء و صفات حق به جلالي و جمالي متناظر با تقسيم صفات خداوند به سلبي و ثبوتي يا تنزيهي و تشبيهي نزد متكلمان و فيلسوفان مسلمان است. همچنين گفته شده است كه با تأمل در قرآن معلوم ميشود كه تمام اسماي خداوند در اصل به دو صفت جلال و جمال بازميگردد58.
ملاك و معيار تميز اسما و صفات جلالي از اسما و صفات جمالي همان است كه تحت عنوان تأثيرات جلال و جمال در احوال سالك گفته شد. هر چه به لطف خدا مربوط است جمال و هر چه به قهر و غضب تعلق دارد، جلال است 59. سيدحيدر آملي در عين حال جمال را مختص به اسما و صفاتي دانسته است كه منشأ كثرتاند و اين معيار ديگري براي تشخيص و تميز اسماي جمالي است. وي60 قوام عالم ظاهر را وابسته به قهر و لطف (جلال و جمال) و اين نكته را معناي حقيقي آيه “بَلْ يداهُ مَبْسوطَتان” (بلكه دو دست خداوند گشوده است) 61 دانسته است. عبدالكريم جيلي نيز به عموميت و شمول حكم اسماي جمالي در برابر اسماي جلالي قائل است. در نظر او موجودات، بهطور كلي و از حيث اطلاق، مظاهر اسماي جمالاند؛ اما، برخي از اسماي جلالي نيز، همانند اسماي جمالي، در عالم وجود اثري عام و فراگير دارند، اسمايي مانند قادر، رقيب، و واسع. لذا ميتوان گفت موجودات از حيث بعضي صفات جلالي، مظهر جلال حقاند. اما اين حكم در تمام اسماي جلالي ساري نيست، زيرا بعضي از اين اسما، مانند منتقم، ضارّ و مانع، فقط به برخي موجودات اختصاص دارند. جيلي همچنين درباره اوصاف جلالي و جمالي و اسماي مأخوذ از آنها سخناني دارد كه نمايانگر مرجع اين اسما و صفات است. در نظر او تمام اوصاف جمال به دو وصف علم و لطف راجعاند و تمام اوصاف جلال به دو وصف عظمت و اقتدار .
اگر ملاك و معيار تمايز اسماي جلالي و جمالي در عرفان اسلامي انس و لطف و قهر و هيبت باشد، فهرستي از اسماي جلال و جمال به اين نحو خواهد بود:
اسماي جلالي: الملك، القدوس، المهيمن، العزيز، الجبّار، المتكبر، العلي، العظيم، الباطن، الكبير، الجليل، المتين، الصمد، المتعال، الغني، ذوالجلال، الرقيب، القهار، القاهر، المقتدر، القوي، الحسيب، القابض، المذلّ، الحكم، العدل، المميت، المنتقم، المقسط، المانع، الضارّ.
اسماي جمالي: الرّب، السّلام، المؤمن، الظاهر، المجيد، النور، الحي، الرحمن، الرحيم، الكريم، الغفار، الغفور، الودود، الرؤوف، الحليم، البرّ، الصبور، الواسع، الخالق، المصوّر، الرزّاق، الوهّاب، الفتّاح، الباسط، المعزّ، اللطيف، المعيد، المحيي، الولي، التوّاب، الجامع، النافع، الهادي، و البديع.
اين فهرست همه اسما را دربرنميگيرد و مبناي آن ظهور معنايي است كه پيشتر ذكر شد. اگر جلال و جمال را به معناي ثبوتي و تنزيهي بگيريم اين فهرست متفاوت خواهد بود.62
به گفته روزبهان بَقْلي شيرازي، آفرينش ارواح در ميان دو تجلي جمال و جلال خداوند صورت گرفت و ارواح هم به اين دو تجلي تربيت يافتند؛ ازاينرو، شناخت روح ميسر نبوده و به حكم “قُلِ الروحُ مِنْ اَمرِ ربّي” (بگو روح از امر پروردگار من است) 63، ارواح از چيستي و چگونگي بيروناند. در عرفان اسلامي غايت آفرينش هم براساس جمال و حب جمال توجيه ميشود و مستند اين تلقي عرفا، حديث مشهور قدسي “كنتُ كنزاً مخفياً” است. حق تعالي، بر حَسَب حب ذاتي ازلي، صورت اعيان ثابته را در باطن و مقام علم ذاتي خود ظاهر ساخت، سپس به فيض مقدّس، حقايق اشيا را مطابق عين ثابت آنها و استعدادهايشان در خارج ظاهر كرد. 64 روزبهان بَقلي 65 درباره منشأ عشق به جمال در آفرينش عالم گفته است كه حق تعالي در قِدَم عاشقِ جمال خود گشت و خواست خلقي بيافريند تا عشق او در عالم ظاهر گردد. بنابراين، عشق به جمال دليل آفرينش است. اين عشق در همه موجودات سَرَيان پيدا كرده است و هر موجودي در حد خود به حق تعالي عشق دارد.
4-4. صفات الهي از منظر کلامي (اشاعره، معتزله، شيعي)
صفات الهي به عنوان يک مسئله از مسائل کلام اسلامي در قرون اوليه شکوفائي اسلام مطرح شد و در اين باب بحثهاي زيادي صورت گرفت. فرقههاي متعدد کلامي در برابر اين مسئله موضعگيري کردند در مورد ذات حقتعالي مسئله و اشکالي در ميان نبوده است اما در مورد معنا و مفهوم صفات الهي آراي گوناگوني مطرح شده است.
4-4-1. صفات الله (جل جلاله)
کليه اوصافي که جايز است به خدا نسبت داده شوند “صفات الله” ناميده ميشوند که به طور کلي به دو بخش تقسيم ميگردند:
اول، صفات سلبيه: که در لفظ يا معنا، سلب، جزئي از مفهوم آنها است و نشانه سلب چيزهايي از خدا هستند که سلب آنها موجب کمال و نشانه تنزيه و تقديس خداست مانند:
“هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ” 66 اوست اول (يعني آغازي براي وجود او نيست) و اوست آخر (يعني پاياني براي وجود او نيست). .
“لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ”67 نيست خدايي جز او. “لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ” 68 او را نه چرتي فرا ميگيرد نه خوابي. “قُلْ هُوَ اللَّـهُ أَحَدٌ” 69 مرکب نيست و اجزا ندارد و بيهمتا و بيانباز است، همتا و شريک ندارد.
دوم، صفات ثبوتيه: که نه در لفظ نه در معنا، سلب، جزء مفهوم آنها نيست. صفات ثبوتيه نيز دو بخش است: يکي صفات فعليه که بر کارهاي خدا
